آن زمان
آری آن زمان
که صدای تق تق قدمهایت
صدای خش خش برگهای پاییزی
که زیرپایت به ناله افتادند
آن هنگام که آسمان گریست
سقفها تیره شدند
درخانه تمنا میکرد
پنجره ها تورا میخواندند
آرزوهایم رو به پوچی رفت
آن زمان که نگاهی
به من
به خانه ی غمگین
به زمزمه های زیر لب
که می گفت «نرو»
نکردی............
نگاهی نکردی
تاببینی کسی مینالد
کسی باقلبی پاره پاره
هنوز با همه ی بدی هایت
تورامیخواند............
نظرات شما عزیزان: